ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
دهلیز
قصه ی تلخی دارد جدایی ثانیه ها...
شکستن بغض در پس باران...
در پشت خلوت پاییز؛در دهلیزی که برگها آن را پوشانده
و دختری که باد برگهای شعرش را ورق میزند
لبهایش را بوسید و فرار کرد
از آن پس
باران که میبارد...
پاییز که میشود...
برگها که میریزند....
لبهایش ورم میکند از حجم بغض این درد !
در دهلیزی که برگهای پاییزی لباس تکراری تن عریان آن شده
لبهایش را بوسید و فرار کرد
واین غصه تکرار بی تفاوت روزهایش شده!!
(((صالحه)))
دلتنگ تر از من
ماهیِ قرمـــــزی بود
که برای دیدنت
از تنگ
بیرون پریده بود ...
ولـــــی نیامدی...
آورین