مجید پدیده

مجید پدیده

مجید پدیده
مجید پدیده

مجید پدیده

مجید پدیده

بچگی کجایی




کلاس سوم ابتدایی که بودم یه دوستی داشتم به اسم اسماعیل

من واون هردومون درسمون خوب بود وهمیشه با هم بودیم وهمیشه هم نمره هامون یکی میشد

یعنی اگه من بیست میشدم اون هم بیست میشد

تا اینکه یک روز اسماعیل  املا  نوزده گرفت ولی من بیست شدم

اون روز وقتی خانم معلممون (خانم شفیعی)  نمرشو خوند اسماعیل سرکلاس شروع به گریه کردن کرد

خب من بیست شده بودم  ولی به اسماعیل حسودیم شد  چون خانم معلم  اسماعیلو بغلش کردو ماچش کرد

گفت پسرم، عزیزم گریه نکن امتحان بعدی حتما بیست میشی ولی من که بیست بودم هرگز در آغوش خانم معلم نرفته بودم؟؟؟ وفقط یک آفرین گرفته بودم؟؟؟

حسابی حسودیم شد آخه خانم شفیعی همچین باهاش مهربون شده بود وبغلش کرده بود که من دلم می خواست جای اون باشم و من حسابی توو فکر اون آغوش گرم بودم ودلم میخواست یک جوری اون گرمی را احساس کنم.....

خب من تو امتحان بعدی از عمد یک سوال را غلط نوشتم تانوزده بشم

و اسماعیل بیست شد ومن نوزده

اون روز وقتی خانم شفیعی نمرمو گفت : مجید نوزده شدی؟؟  ازعمد شروع کردم به گریه کردن

و عین اسماعیل رفتار کردم (ازش تقلید کردم)

یعنی از عمد خودمو زدم به گریه تا برم تو آغوش خانم معلم

وای که چه لذتی داشت آغوش گرم و دوست داشتنی و پر از صداقتش و با اون همه مهربونیاش

باور کنین یک آغوش گرم وصحبتهای مهربون خانم شفیعی ارزش هزارتا صفرگرفتن را داشت

لذت پاکی وصداقت عشق آغوش آن روز تا الان هم که ٢٠سال از اون روزمیگذره هنوز گرمم میکنه وقلبم را روشن میکنه...

اخ که چه عشق پاک وساده ای داشتیم پیش ترها

مگه میشه دیگه اون روزا برگرده؟؟؟

بیخیال از همه دنیا وآدمهاش

البته من و اسماعیل دوسال بعد از هم برای همیشه جدا شدیم و خونه ما از اون محله بار کرد و رفتیم یه محله دیگه

ولی بعدها شنیدم اسماعیل توو دبیرستان ترک تحصیل کرده و... خلاصه عاقبت به خیر نشد

و من هنوز وقتی چهره اسماعیل و خانم معلم میاد توو ذهنم ؛ دیوونه میشم

انگاری خواب میشم ؛ افسون  میشم

انگار که روحم از قفسم جدا میشه و پر میگیره و میره یه جای دور که نمیدونم کجاست .....

الان هم دلم میخواد گریه کنم ولی فقط چشام میسوزه و قلبم یخ میشه





نظرات 11 + ارسال نظر
باران چهارشنبه 25 فروردین 1395 ساعت 22:56 http://asre-barooni.blogsky.com/

چقدر زیبا بووووووووووووود........یادش بخیررررررر اون روزا
وای که چقدررررررررررر دلتنگ شدم
چقدر هم خوب نوشتین
واقعا هم این دوره زمونه معصومیت کم شده
همون 4 تا 6 سال میشه گفت تموم میشه...از بس دیگه مراعات نمیکنن خیلی چیزا رو و بچه ها خیلی زووود از معصومیت دور میشن

متشکرم و خوش اومدین
واقعا یاد اون دوران بخیر همه دوس دارن که اون روزاشون یه جورایی تکرارشه ولی خب ، چه کنیم که ...
متاسفانه تو این دوره و زمونه بچه ها سرگرم یسری مسایُلی شدن که اونا رو از اون معصومیته دور میکنه
ما نمیتونیم به اون دوران برگردیم ولی یه کاری کنیم که بچه های ما هم تجربش کنن
آیا میشه...؟؟؟؟

معلم کوچولو سه‌شنبه 24 فروردین 1395 ساعت 22:15 http://moalem-ko0cho0lo0.blogsky.com/

خاطره جالبی بود
ولی من به خاطر همین احساساتی که بچه ها دارن هیچ وقت شاگردامو بوس نمیکنم
تازه شما بچه های قدیم بودین و واقعا پاک و معصوم.بچه های الان که بیشتر از سنشون میفهمن و کمتر معصومیت دارن

آره واقعا من بعضی ازین بچه های کم سن و سال رو میبینم یک حرفا و یه طرض فکرایی دارن که اصا مات میمونم

Parastesh سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 16:14

‌‌شمام موفق باشید ...

Parastesh سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 15:37

سلام اقای پدیده واقعاً خوشحالم دو دختر خدا بهت داده ...اقای پدیده من بیشتر ۱۵سال و چند ماه سن ندارم و توی همین سن چهار خواستگار رد کردم و خیلیا دنبال دوستی با من بودن حتی یکیش متاهل بود و حتی زندگیشو پاشند از هم و اینقدر از خدا التماس کردم تا الان دوباره سر خونه زندگیشونن و اون مرد ۲۰سال از من بزرگتر بود و دوتا بچه داشت که چقدر به من نزدیک بودن همینجور زنش اینقدر این خانواده من رو دوست داشتن حد نداشت و این مرد خانواده بود که رحم به خواهر بچه هاش نکرد و شاید باور نکنید من اینقدر از این خانواده متنفر شدم که حد نداره و فک میکنید من اون موقع فقط چندسالم بود فقط۱۱سالم بود ...الان همشون دنبال صحبت کردن با منن ولی من از همه فراریم ...و همینجور خیلیای دیگه خیلی اذیتم کردن ولی بعضیاشون من خودم دوسشون داشتم ولی نامردی کردن و این یعنی تجربه بزرگ توی زندگی من :*
اقای پدیده شما در سنی که هستی من هستم دخترتون یا شاید بهتر باشه خواهرتون ...من خیلی چیزا رو تجربه کردم و این حرفای پخته شده من از اثر تجربه است ...من تنها چیزی که ازتون میخوام فقط محبت به زن و بچه اتونه تنها کسایی که به تو نیاز دارن اونان نه کسایی تو کوچه و خیابون شما بهشون سلام میدید ...بجای اینکه دخترتون کلمه عزیزم و ... رو از پسرای خیابونی بشنوه وقتی پدرش خسته از سرکار میاد بهش بگه ،هیچ وقت دختر خانمتون طرف یه پسر یا یه مرد خیابونی یا توی دنیای مجازی نمیره ...
وقتی یه دختر کانون خانواده اش گرم باشه سراغ کانون گرم دنیای مجازی و آدماش نمیره که بعده‍ا به کجاها کشیده نشه به دختر محبت بجا کنید یه مرد دنیا دیده و خوش بین مثل شما مطمئنم نمیذاره خانواده اش به این راه ها کشیده بشه و امیدوارم هیچ وقت اینجا نرسن و از بهترین راه ها عبور کنن...و ممنونم جوابم رو دادید من این بحث میدم تا ذهنمون باز شه و اشتباهات یکدیگر رو تکرار نکنیدم و از تجربه های همدیگر درس عبرت بگیریم ...
+اقای پدیده من بحث خواستگار رو پیش کشیدم نه برای تعریف بود بلکه میخواستم بگم من همینجور که حرفام پخته اس خودم هم یه چهره پخته دارم بخاطر همینه که بقیه فکر میکنن من بزرگم وگرنه من بچگی نکردم ... خیلیا الان توی سن من ازدواج کردن ولی خانواده من مخالف این ازدواجای غلط هستن ...و من از همین موضوع توی زندگیم خوشحالم...

خوشحالم که به این حد درک رسیدی
ترسم از اینه که تو این مسیر کسب تجربه خدایی نکرده بهای زیادی نداده باشی
شما هنوز سنی نداری و در زندگی برای شما چهار تاق بازه هنوز
اگر بازهم خاستگاری داشتی در انتخاب نهایی خودت دقت زیادی کن و مطمان باش که لیاقت گوهری چون شما رو داشته باشه
نمیخوام بگم زیاد در انزار حاضر نشو ولی رفتارت طوری باشه که زیاد جلب توجه نکنه که بعدا دچار دردسر بشی چون اینطور که شما از خودت تعریف میکنی من وسوسه شدم که حد اقل یکبار چهرتو ببینم و این برای شما خوب نیست
من همیشه به فکر خانواده بودم ولی یک جاهایی کوتاهی کردم که بخاطر مشغله های کاری خودم بوده و خانواده هم درک میکنن این مساله رو
ولی با اینحال بیشتر سعی خودم رو میکنم که بهشون نزدیکتر بشم
امیدوارم کمکی کرده باشم و باز هم بهم سر بزن
موفق و پیروز باشید

Parastesh سه‌شنبه 10 فروردین 1395 ساعت 11:24

اقای پدیده سلام و صبح بهاریتون بخیر و خوشی ..امیدوارم در کنار همسر و فرزندان (که نمیدونم دارید یا نه) خوشحال و سلامت باشید ...
اقای پدیده من بین همه ی مردا بودم هم از نوع متاهلش هم از نوع مجردش حتی شاید بگید من یه دختر هرزه بی شخصیت بی خانواده باشم ...اقای پدیده من سنی ندارم ولی با همین سن کم خیلی چیزا رو تجربه کردم ...مرد باشعور توی دنیا کمه و این که شما میگید مردا شاید نیاز داشته باشن با یه جنس مخالف درددل کنن اینا همش دروغه وقتی میشه یه مرد با جنس مخالفش درددل کنه میتونه با خانواده خودش درددل کنه حتی اینجورم نتونه میتونه با دختر عمه عمو و یکی که از خودش سنش بیشتر حرف بزنه چون اون بیشتر درکش میکنه ...ولی چیزی که توی جامعه ما رواج دار شده فقط و فقط دوستی بخاطر آرامش جسمی خودشونه خیلی معذرت میخوام از این حرفا به زبون میارما چون من یه الف بچه هستم و شما یه مرد کامل و خانواده دار ،ولی من دیدم و تجربه کردم مردا بیشتریاشون دنبال هوسن دنبال اینکه آروم بشن یعنی توی نسل قبل کمتر بود ولی توی نسل جدید خیلی بیشتر شده ...اون حرف شما رو قبول دارم ولی واسه همه صدق نمیکنه چون یه مرد فهمیده میفهمه نباید با یه دختر که سنش کمه حرف بزنه چون روح دخترا حساسه و عواطفشون زودی وابسته میشه به یک چیز و وقتی همینطور پیش بره و محبتاشون بیشتر بشه این دختر بیشتر بهش وابسته میشه و اگرم اون مرد زنی در نظر خانواده اش باشه که باید باهاش ازدواج کنه باهاش اینجوری لطمه شدیدی به روح و عواطف دختر وارد میشه...که الان دیگه پسرا خودشون تصمیم میگیرن با چه کسی ازدواج کنن ولی در همین صورتم با کسی که قبلا دوست بودن ازدواج نمیکنن چون توی ذهن خودشون یه جمله ساختن به اسم اینکه که این دختری که به همین راحتی با من دوست شد به همین راحتی از منم میگذره ...ولی این جمله برای همه ی دخترا صدق نمیکنه چون تو دست خودته بری با یه دختر خانواده دار حرف بزنی یا یه دختر خیابونی ...من خیلیا رو دیدم بخاطر دوست پسرشون چادر سر کردن و همین طور دیدم بخاطر دوست پسرشون چادرو از سرشون برداشتن ...دخترا مطیع میشن وقتی یکی بهشون محبت کنه ولی از نظر من این محبت باید از جانب خانواده باشه نه پسرای کوچه و خیابون که ارزششون مثل یه شارژ موبایله که وقتی تموم شد گوشیت خاموش میشه...منم توی دنیای نادونی ها قرار داشتم که هنوزم درست حسابی نمیتونم تصمیم بگیرم ...ولی یکم میدونم خوب. از بد رو تشخیص بدم با چیزایی که تجربه کردم ...شاید خیلیا دلشون میخواست با من ازدواج کنن ولی نتونستن و حسرت خوردن چون من سنم کم بود و فکر میکردن من پاکم ولی منم به اندازه مردم که گناه کردن منم کردم شاید من گناهای بیشتری کرده باشم ولی خدا میدونه من چه شخصیتی دارم ...آقای پدیده یه فکر نکنید من دنبال دوستی هستم توی دنیای مجازی نه من چوب همین دنیای دو روح رو خوردم ...اگرم امدم سراغ شما نخواستم دیگه اشتباه کنم وقتی گفتید متاهلید خوشحال شدم چون یه مرد کامل میتونه یکی رو از سردرگمی دربیاره ...
جواب این پیامم رو که گرفتم بهتون چیزایو میگم که من حسرتش رو خوردم ..

سلام صبح زیبای شما هم بخیر و شادکامی
ببخشید که دیر اومدم البته کامنتتون رو همون اولی که فرستادین خوندم ولی بخاطر اینکه میخواستم جوابی که به شما میدم با تمرکز کامل و سر فرصت باشه موکولش کردم به الان چون حالا که شما به من اعتماد کردی و سوال نمیخواستم جوابی بدم که خدایی نکرده باعث سردرگمی بشه.
بله من متاهل هستم و دوتا دختر خوشگل و مامانی دارم نه نه نه دوتا دختر خوشگل بابایی دارم
شما از طرفی میگی سنم کمه و از طرفی میگی بین مردهای زیادی بودم البته فکر کنم مردهای خونواده خودتم جمع زده باشی وگرنه من که نمیتونم به خودم بقبولونم یه دختر با روحیات شما که اینقدر به این مساله اهمیت میده با مردهای زیادی بوده باشه البته من خودم به عنوان یک مررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررد نمیتونم همه این افراد رو مرد بدونم چون خیلی از همین به اصطلاح مردان وقتی چشمشون به یک دختر میفته دل و دینشون رو از دست داده و پا میذارن رو احساسات لطیف یک خانوم و طبق تجربه ای که دارم این احساسات لطیف هم مختص همه خانومها نیست
میبی نی تاکید من بر اینه که همه یکجور نیستن ولی چیزی که باید مد نظر داشت اینه که ما خودمون مواظب کارهای خودمون باشیم و اگه خدایی نکرده مشکلی پیش اومد دیگران رو مقصر ندونیم
به خدا ما جوونا گناه داریم. اصلا درست نیست که از رابطه هامون صدمه بخوریم. و یه مدت زیادی رو درگیری فکری پیدا کنیم. کز کنیم یه گوشه یا ... رابطه رو باید درست پیش بردش، که نه از اینور بیفتیم و نه از اونورش (اگه یه جاده باریک بگیریمش که بعدا پهن تر میشه). نتیجه بدی که حاصل میشه(البته خدایی نکرده) بسته به میزان واکنش هر فردی میتونه تاثیر بسیار بدی تو زندگی فرد داشته باشه
بله شما درست میگید جنس دختر ها خیلی خیلی بیشتر از اونی که فکرشو کنید لطیفه
و اینیکه میگید وابستگی ایجاد میشه دوطرفه هست و امکان داره مرد هم وابسته بشه بشدت.
حالا من نمیدونم که شما دقیقا میخوای چی رو بدونی چون خودت خیلی فهمیده هستی واقعا عرض میکنم و امیدوارم اگه اشتباهی هم تو زندگیت مرتکب شدی این رو بذاری به پای جوونی و دوباره زندگی درونی خودتو درست کنی که من مطمانم شما در زندگی فرد موفقی خواهی شد
چیزلیی که شما میدونید منو شگفت زده میکنه پس مواظب خودت باش

Parastesh دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 23:27

من خوندم حرفاتونو ...شرمنده نبودم که جوابتونو بدم ....ولی فردا در اولین وقت میام و نظرم رو کاملا فهمیده و واضح بهتون میگم:+
ممنونم که جوابم رو دادید و وقتتون رو به من دادید

خواهش
با نتیجه به چیزی که به نظرم میرسید و عقل ناقصم یاری میکرد سعی کردم جوابی بهتون بدم که امیدوارم کمکی بهتون کرده باشم ممنون از سوالی که کردین چون باعث شد از دید دیگه ای به این مساله فکر کنم و نگاه کنم.

Parastesh دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 20:07

چجوری باید مردا رو فراموش کرد ،چجوری میشه از یاد بردشون ...چجوری میشه نسبت بهشون نفرت دار شد

حالا چرا تنفر مگه شما بدی از مردها دیدی
اگر تنفر شما صرفا به خاطر اینه که مردها با هر دختری دوست میشن یا پیشنهاد میدن ، این دلیل قانع کننده ای نیست چون متقابلا در مورد دختر هم صدق میکنه
باید ببینیم که هدف از این جور روابط چیه
اگه رابطه ای که قراره شکل بگیره تا یک نفر استفاده ببره تاکید میکنم فقط یک نفر از طرفین سود ببره خوب این رابطه واقعا تنفر برانگیزه و فرقی هم نمیکنه پیشنهاد از طرف کیه
ولی یک رابطه ای بر اساس نیاز دوطرف شکل گرفته که از نظر من باید دید نیت چیه
از نظر من که متاهل هستم اگه اینجور دوستیها بخاطر شهوت باشه یعنی یک مردی که دارای همسر هستش دنبال رابطه بخاطر این مساله باشه خوب نیست یعنی هم در حق همسرش و هم درحق خودش داره مرتکب خیانت بزرگی میشه
شما که الان داری این سوالها رو میپرسی اطمینان دارم که اینطور رابطه ها برات مهمه که هدف چیه
برات مهمه که بدونی اون پسر که متاهله یا مجرده ازت چی میخواد
ببین دختر خوب در اینطور رابطه ها شما هستید که تعیین میکنی اصلا شکل بگیره یا نه
ولی بدون شاید یک پسری که از شما درخواست کرده که با اون دوست بشی شاید واقعا نیاز داره که با جنس مقابل خودش صحبت کنه یا اینکه درد دلاشو فقط به یک دختر میتونه بگه و اینجا شما باید چشمات رو باز کنی و مراقب خودت باشی
الان انقدر خسته ام مخم خوب کار نمیکنه فقط امیدوارم تونسته باشم کمکی کنم ولی اگه ابهامی هست بهتره که همینجا به یک طریقی رفع بشه پس خوشحال میشم اگه بتونم بازم کمکی بت بکنم ؟؟؟

Parastesh دوشنبه 9 فروردین 1395 ساعت 19:53

کاش جوابمو میدادید ...

به هزارو یک دلیل
هر کسی یه نیتی داره ...
شاید اونی که مد نظر شماست با خانومها راحت تر میتونه مسایل و یا کمبود ها و یا درد دلا شو بگه
همه دوستی های اینچنینی رو نمیشه روی حساب شهوت یا اینچیزا گذاشت

عادل یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 18:51

بند کفشامو که برام میبست،احیانا اگه احتیاج به تفکر هم پیدامیکردم،به کمک دکمه شلوارم میشتافت

خیلی باحال بوده پس

عادل یکشنبه 8 فروردین 1395 ساعت 14:42

قشنگ بود،منم یاداون دوران افتادم ولی بااین تفاوت که خانم معلممون یه سبیل داشت این هواااا،وهرروزبایه موتورباک زرد میومد،یادش بخیر،آدم خوبی بودبااینکه خیلی اذیتش میکردم هیچی نمیگفت....

بغلتم میکرد خخخخخخخ
حال میداد خخخخخخ
بوس چی خخخخ
لب خخخخ
خخخ
خ

هانیه شنبه 7 فروردین 1395 ساعت 23:19

خیلی خاطره قشنگی بود.
یاد معلم اول و دوم دبستانم افتادم. یه خانوم مسن فوق العاده مهربون بود و یکی از معلمایی که تو کل دوران مدرسه عاشقش بودم. خیلی ساله ندیدمش. کاش دوباره یه جایی اتفاقی ببینمش و بغلش کنم.
خاطرات دوران ابتدایی شیرین ترین خاطرات هستن که هیچوقت تکرار نمیشن. شاید چون مختص همون دوران هستن و دیگه تکرار نمیشن انقد ارزشمندن.

ایکاش میشد یه غول چراق جادو داشتیم و فقط یه آرزو و اونم برگشت به بیست سال پیش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد