بند ناف را بریدند و گریستیم از ترس جدایی.
اما رازش را نفهمیدیم.
به مادر دل بستیم و روز اول مدرسه گریستیم و رازش را نفهمیدیم.
به پدر دل بستیم و وقتی به آسمان رفت گریستیم و باز....نفهمیدیم.
به کیف صورتی گلدار...به دوچرخه آبی شبرنگ...
بارها دل بستیم و از دست دادیم و شکستیم و باز نفهمیدیم.
چقدر این درس "تنهایی" تکرار شد و ما رفوزه شدیم.
این بند ناف را روز اول بریده بودند
ولی ما هرروز به پای کسی یا چیزی گره زدیم تا زنده بمانیم
و نفهمیدیم.....افسوس نفهمیدیم که
قرارست روی پای خود بایستیم
نفس از کسی قرض نگیریم
قرار از کسی طلب نکنیم
عشق بورزیم اما در بند عشق کسی نباشیم
دوست بداریم اما منتظر دوست داشته شدن نباشیم
به خودمان نور بنوشانیم و شور هدیه کنیم.
دربند نباشیم....رها باشیم و برقصیم و آواز عشق سر دهیم.
عزت انسان بودنمان را به پای کرشمه کسی قربانی نکنیم.
بند ناف را خوب نبریده اند....به مویی بنداست...تمامش کنیم.
از طرف ناشناس،باحال بود گذاشتن
نمی توانی دو بار به من دست بزنی!
زمان مانند یک رودخانه است.
هرگز نمى توانى به یک آب دو بار دست بزنى.
زیرا آن جریان آبى که از مقابل تو گذشت، دیگر باز نمی گردد.
فرصت ها نیز در گذرند.
فرصت ها را باید شکار کرد و به منفعت تبدیل کرد.
حال اگر فرصتی از دست رفت، چشم به آن ندوزیم!
چرا که همان زمان که به آن فرصت می نگریم، فرصتی دیگر می آید و می رود.
زیبا بود و پر معنی
صفایی دادی به ما
سلام.
وبت خوبه
به منم سر بزن
اگه دوس داشتی وبمو لینک کن عزیزم.
arcashop.ir
لطف دارین
باشه حتما