سلام به شما دوستان
دوستانی که لطف میکنن به من
شعر های درخواستی میدن
تا بذارم تو وبلاگم یا شعر های
خودشون رو میدن تا بذارم
ممنونم از همه شما
دهلیز
قصه ی تلخی دارد جدایی ثانیه ها...
شکستن بغض در پس باران...
در پشت خلوت پاییز؛در دهلیزی که برگها آن را پوشانده
و دختری که باد برگهای شعرش را ورق میزند
لبهایش را بوسید و فرار کرد
از آن پس
باران که میبارد...
پاییز که میشود...
برگها که میریزند....
لبهایش ورم میکند از حجم بغض این درد !
در دهلیزی که برگهای پاییزی لباس تکراری تن عریان آن شده
لبهایش را بوسید و فرار کرد
واین غصه تکرار بی تفاوت روزهایش شده!!
(((صالحه)))